​​​​​​

                                        به نام خالق زیباییها

     از زمانی که یاد گرفتم چیزی را بنویسم، نتوانستم کلماتم را پیدا کنم. در دلم هزاران سخن نگفته دارم که نمی دانم چگونه بیانشان کنم. الان هم نمی‌دانم چطور حرف هایم را با کلمات روی کاغذ بگویم. انگار چیزی بیش از کلمات نیاز دارم. فکر میکنم به احساساتم نیاز دارم.

     Margit عزیزم امروز روز توست و من به پاس تشکر از تو برای تمام ثانیه به ثانیه دوستیمان میخواهم این روز را بهت تبریک بگویم. ولی... همانطور که گفتم 'کلماتم' را پیدا نمی‌کنم. اما میدانم در برابر تو، margit دوست داشتنی و مهربان، نباید هراسی از به کار بردن کلمات داشته باشم.

     پس بگذار اینگونه بگویم :

     بعضی دوست ها هستند که هرروز در مدرسه یا چند روز یکبار در جاهای دیگر آنها را ملاقات میکنیم. گاهی دوستی با این دوست ها طولانی است و گاهی هم سر یک موضوع کوچک دوستیمان بهم میخورد. گاهی هم دوست هستیم اما احساس راحتی در کنار هم نداریم. اما بعضی وقتها ما حتی یک دفعه هم هم دیگر را از نزدیک ندیدیم و کیلومتر ها از یکدیگر فاصله داریم ولی دوستی طولانی داریم و با هم راحتیم.

    مانند من و تو که یک بار هم  یکدیگر را ندیده ایم. اما باهم ذوق کرده ایم، اشک ریخته ایم، خندیدیم و باهم فیلم دیدیم.

     جملات زیادی ندارم که چطور این روز بهت تبریک بگویم به جز اینکه ازت ممنونم که به دنیا اومدی. دوستی باتو بزای من ارزش زیادی دارد. ( حتی با اینکه یک بار هم ملاقاتت نکرده ام.)

     امیدوارم همیشه دلت شاد تنت سلامت باشد.

     و در آخر، میدونم احتمالا دوست خوبی نبودمTTولی این را بدان خیلی خوشحالم همچین دوستی دارم. و ازت ممنونم بابت اینکه به تمام چرت و پرت هام گوش دادی و ذوق کردی.

     تولدت هزاران بار مبارک 3>

و راستی یک چیزی هم آماده کردم برات *-* که اونو میفرستم برات. 

 

 

پ. ن: چون نمیدونسنم با بردن اسمت مشکلی داری یا نه لقبت رو استفاده کردم.