به نام خالق زیبایی ها ~
     گاهی فکر می‌کنم روز های زیادی را درحالی که یک لیوان چای درکنارم داشتم ، رو به رو ی پنجره و در سکوت با انبوهی از کتاب ها درکنارم سرگرم نوشتن تکالیفم بوده ام ، گذرانده ام . 
     گاهی اوقات وقتی از تکالیفم خسته می‌شوم ، لیوان چایم را بر می‌دارم و اینجاست که متوجه صدایی جادویی می‌شوم ! چیزی که در عجبم چرا قبل از این متوجه آن نشده ام . صدایی جادویی ، صدایی که انگار از بهشت آمده است . 
     زمانی که درمورد آن صدای شگفت انگیز ، یعنی صدای باران که بر سقف و پنجره ی خانه می‌بارد تفکر میکنم ، انگار میلیون ها کیلومتر از اتاقم و کتاب هایم دور می‌شوم . انگار شخصی دیگر هستم و درجایی در میان درخت ها و گل های زیبا قدم می‌زنم و در همین حین ، قطرات باران پوست صورتم را مانند خواهری مهربان لمس می‌کنند و با فرود هر قطره از باران  آن صدا دوباره و دوباره تولید می‌شود . 
     احساس تازگی میکنم و زندگی برایم معنی تازه ای دارد. می‌توانم احساس کنم پوستک به خنکی قطرات باران است و ضربان قلبم با آوای باران هماهنگ می‌شود .
-این شما و این انشای نادشیکو*-*
+با تشکر از ایشون که موضوع رو بهم دادن 3>