اطلاعیه!

جلد اول گریشا رو به اتمام می‌رسونم، نفس عمیقی می‌کشم و به بیرون خیره میشم. 

به آسمون آبی، درختایی که یواش یواش برای خواب اماده میشن، ماشین ها و همینطور پرنده ها. 

فکر میکنم دیگه کاری ندارم که انجامش بدم، اما یکدفعه چیزی به من هشدار میدهد...! 

تق‌تق، سلام! 

امیدوارم حالتون ستاره‌ای باشه:>

مدت هاست که بیان مثل قبل نیست، همه خیلی بزرگ شدن و پر از مشغله، دیگه کمتر ستاره ها روشن میشن و من نمیدونم از این ۳۴ نفری که اینجان، هنوز بیان رو چک میکنن . بخاطر همین داشتم به گردگیری بیان فکر میکردم، نمیدونم چند نفر از شما شرایطش رو دارید که بازهم اینجا بنویسید، ولی من اینجا میمونم، تاجایی که بتونم (احساس این فیلما بهم دیت داد که یکی سردسته میشه میرن شورش*خنده*) پس تلاشم رو میکنم تا له اینجا کمک کنم. 

چند روز پیش این به دلایل فنی برداشته شد  پست باعث شد که ایده یک چالش به ذهنم رسید، پس

از همین تریبون شمارو به ° ده برگ از ماه ° دعوت میکنم =)) 

ماجرا از این قراره که شما ده روز، اول روزمره نویسی میکنید(اما! با قوانینی که میگم!) 

بعد هم به پرسش روز پاسخ میدید. 

  • ۵
  • حرف‌ها [ ۱۴ ]
    • ⋆˚ Haleh
    • سه شنبه ۲۷ شهریور ۰۳

    ابتدای دریا.

    حواستون به شکوفه های گیلاس هست؟ لطفا باهاشون مهربون باشید، آخه تابستون دیگه کم کم داره وسایلش رو جمع میکنه و از پیشمون میره!

    سلام! 

         امروز میخوام درمورد یک سریال ژاپنیِ درحال پخش صحبت کنم که خیلی بوجی‌موجی‌ه. همچنین یک حس و حال تابستون طور داره. 

    درواقع میخواستم صبر کنم تا پخشش تموم بشه، بعد درموردش پست بذارم ولی حقیقت! انقدر دوستش دارم که نمیتونم دو هفته دیگه صبر کنم پس الان پستم رو می‌نویسم.

    قبل از اون باید بگم که خیلی خرسندم که دوباره اینجا دارم یک چیز با محتوا مینویسم، چند وقت پیش تو ایتا یک دیلی زدم ولی اونجا خودم نبودم، ولی اینجا، تو بیان، احساس میکنم خودمم و حس خوبی دارم. ( درواقع اصلا حس بدی ندارم که وسط پست سریال محبوبم دارم چرت‌وپرت میگم^^) 

    بگذریم! 

  • ۵
  • حرف‌ها [ ۹ ]
    • ⋆˚ Haleh
    • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۰۳

    طلوع

    فکر میکنم تقریبا یک‌سالی میشه که اینجا چیزی ننوشتم. از بیان دور شدم و وبلاگم خاک خورده. 

    تو این مدت خیلی چیزا تغییر کردن، خود من‌هم خیلی تغییر کردم، چه مثبت چه منفی. 

    اما، با همه اینا دلم میخواد به بیان برگردم، نه اینطوری که فقط بیام غر بزنم و بگم امروز خیلی فلان بود، میخوام مثل قبل بنویسم، از کتابایی که میخونم، فیلم/سریال هایی که میبینم، چیزایی که به نظرم قشنگن و ... . 

    میخوام حداقل یک قدم برای بازگشت به قبل‌ترها بردارم و این شروع دوباره منه. 

    خورشید دوباره اینجا طلوع کرده و حالا حالا هم غروب نمیکنه. 

     

  • ۸
  • حرف‌ها [ ۱ ]
    • ⋆˚ Haleh
    • شنبه ۱۰ شهریور ۰۳

    به زیبایی کالیستا

    ~به نام خدایی که اعداد را بازیچهٔ ریاضی قرار داد.~
    سلامی به لطافت ابر های آسمان خدمت
    موژان عزیزم.
    موژان عزیزم؛
        گاهی اوقات پیش میاد که به کمک نیاز دارم . مثل وقتهایی که نمی‌دانستم سوال های ریاضی ام رو چگونه حل کنم. گاهی هم احساس می‌کنم نیاز دارم با یک نفر صحبت کنم. با کسی که من رو درک کنه. گاهی هم نه ، فقط دلم می‌خواهد با یکی دوست هایم صمیمانه صحبت کنم. و میدانی، در تمام این موارد، من با تو، با موژان عزیزم احساس راحتی می‌کنم. من با خوشحالی ات خوشحال و با ناراحتی ات غمگین می‌شوم و احساس می‌کنم در هر شرایطی من رو درک می‌کنی.

         نرگس نوشکفته ی زیبا، می‌دانی من به خودم افتخار میکنم! من به خودم افتخار می‌کنم که دوستی به زیبایی صدای دلنشین ویولن دارم. آری، من به خودم و دوستیمان افتخار میکنم. اصلا می‌دونی بعضیا وقتها با خودم فکر میکنم خدا من خیلی دوست داره ها! آخه کاری کرده که من موژان عزیزم آشنا و دوست بشوم.

    می‌دونی امروز خیلی خرسندم. خرسندم که می‌تونم در این روز زیبا ازت بابت تک تک حروفی که برایم تایپ کردی و تک تک ثانیه های دوستیمان تشکر کنم. ولی خب می‌دونی نمیدونم از کجا شروع کنم و کجا تمومش کنم.
    پس بزار یک جمله بگم؛
    موژان زیبای من
    با جهانی از حس خوب و یک گیتی آرزو های زیبا
    تولدت مبارک 3>
    با عشق، نادِشیکو
    3/6/1402
  • ۷
  • حرف‌ها [ ۲ ]
    • ⋆˚ Haleh
    • جمعه ۳ شهریور ۰۲

    HBD Margit

     

    ​​​​​​

                                            به نام خالق زیباییها

         از زمانی که یاد گرفتم چیزی را بنویسم، نتوانستم کلماتم را پیدا کنم. در دلم هزاران سخن نگفته دارم که نمی دانم چگونه بیانشان کنم. الان هم نمی‌دانم چطور حرف هایم را با کلمات روی کاغذ بگویم. انگار چیزی بیش از کلمات نیاز دارم. فکر میکنم به احساساتم نیاز دارم.

         Margit عزیزم امروز روز توست و من به پاس تشکر از تو برای تمام ثانیه به ثانیه دوستیمان میخواهم این روز را بهت تبریک بگویم. ولی... همانطور که گفتم 'کلماتم' را پیدا نمی‌کنم. اما میدانم در برابر تو، margit دوست داشتنی و مهربان، نباید هراسی از به کار بردن کلمات داشته باشم.

         پس بگذار اینگونه بگویم :

         بعضی دوست ها هستند که هرروز در مدرسه یا چند روز یکبار در جاهای دیگر آنها را ملاقات میکنیم. گاهی دوستی با این دوست ها طولانی است و گاهی هم سر یک موضوع کوچک دوستیمان بهم میخورد. گاهی هم دوست هستیم اما احساس راحتی در کنار هم نداریم. اما بعضی وقتها ما حتی یک دفعه هم هم دیگر را از نزدیک ندیدیم و کیلومتر ها از یکدیگر فاصله داریم ولی دوستی طولانی داریم و با هم راحتیم.

        مانند من و تو که یک بار هم  یکدیگر را ندیده ایم. اما باهم ذوق کرده ایم، اشک ریخته ایم، خندیدیم و باهم فیلم دیدیم.

         جملات زیادی ندارم که چطور این روز بهت تبریک بگویم به جز اینکه ازت ممنونم که به دنیا اومدی. دوستی باتو بزای من ارزش زیادی دارد. ( حتی با اینکه یک بار هم ملاقاتت نکرده ام.)

         امیدوارم همیشه دلت شاد تنت سلامت باشد.

         و در آخر، میدونم احتمالا دوست خوبی نبودمTTولی این را بدان خیلی خوشحالم همچین دوستی دارم. و ازت ممنونم بابت اینکه به تمام چرت و پرت هام گوش دادی و ذوق کردی.

         تولدت هزاران بار مبارک 3>

    و راستی یک چیزی هم آماده کردم برات *-* که اونو میفرستم برات. 

     

     

    پ. ن: چون نمیدونسنم با بردن اسمت مشکلی داری یا نه لقبت رو استفاده کردم. 

     

     

  • ۸
  • حرف‌ها [ ۲ ]
    • ⋆˚ Haleh
    • چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲